«تابناک باتو» در راستای اعتلای فرهنگ و ادبیات ایران به صورت هفتگی بخشی را به این مهم اختصاص داده است. در همین چارچوب در «ادیبستان»، بسته ادبی تابناک باتو با مجموعهای از شعر، حکایت، مباحث ادبی و فرهنگی و… میزبان مخاطبین هستیم. غزلی از عصمت بخاری سرخوش از کوی خرابات گذر کردم دوشبه طلب کاریِ […]
«تابناک باتو» در راستای اعتلای فرهنگ و ادبیات ایران به صورت هفتگی بخشی را به این مهم اختصاص داده است. در همین چارچوب در «ادیبستان»، بسته ادبی تابناک باتو با مجموعهای از شعر، حکایت، مباحث ادبی و فرهنگی و… میزبان مخاطبین هستیم.
غزلی از عصمت بخاری
سرخوش از کوی خرابات گذر کردم دوش
به طلب کاریِ ترسابچۀ بادهفروش
پیشم آمد به سر کوچه پری رخساری
کافری، جلوهگری، زلف چو زنّار به دوش
گفتم این کوی چه کوی ست، تو را خانه کجاستای مهِ نو خمِ ابروی تو را حلقه به دوش
گفت تسبیح به خاکافکن و زنّار ببند
سنگ بر شیشۀ تقوی بزن و باده بنوش
بعد از آن پیش من آ تا به تو گویم سخنی
سخن این است اگر بر سخنم داری گوش
زود دیوانه و سر مست دویدم سویش
به مقامی برسیدم که نه دین ماند و نه هوش
دیدم از دور گروهی همه دیوانه و مست
وز تَفِ بادۀ عشق آمده در جوش و خروش
بیدف و ساقی و مطرب همه در رقص و سماع
بی میو جام و صراحی همه در نوشانوش.
چون سر رشتۀ ناموس بشد از دستم
خواستم تا سخنی پرسم از او، گفت خموش
این نه کعبهست که بی پا و سر آیی به طواف
وین نه مسجد که در آن بی خبر آئی به خروش
این خرابات مغان است و در آن مستانند
از دم صبح ازل تا به قیامت مدهوش
گر تو را هست در این شیوه سر یکرنگی
دین و دنیا به یکی جرعه چو اینان بفروش
حکایت
یک روز که برف سنگینی در حال باریدن بود، ناصرالدینشاه هوس درشکه سواری به سرش زد. دستور داد اتاقک درشکه را برایش گرم و بساط عیش و نوش را هم در آن مهیا کنند.
آنگاه در حالی که دو سوگلیاش در دوطرف او نشسته بودند، به درشکهچی دستور حرکت داد.
کمی که از تماشای برف و بوران بیرون و احساس گرمای مطبوع داخل کابین سرخوش شد، هوس بذلهگویی به سرش زد و برای آنکه سوگلیهایش را بخنداند، با صدای بلند به درشکهچی که از شدت سرما میلرزید، گفت: درشکهچی! به سرما بگو ناصرالدینشاه برای تو تره هم خرد نمیکنه!
درشکهچی بیچاره سکوت کرد...
اندکی بعد ناصرالدینشاه دوباره سرخوشانه فریاد زد: درشکهچی! به سرما گفتی؟
درشکهچی که از سردی هوا نای حرف زدن نداشت پاسخ داد: بله قربان گفتم!
شاه پرسید: خب چی گفت؟
درشکهچی جواب داد: گفت با حضرت اجل همایونی کاری ندارم، اما پدر تو رو درمیارم!
شعر پلاستیک
شعر پلاستیک؛
ممکن است در مباحث شعری به نام نوعی شعر بنام پلاستیک روبرو شویم.شعر پلاستیک را حجم ام می گویند.
اسماعیل نوری علاء فعال ترین مدافع شعر موج نو، برای اولین بار پیشنهاد ((واحد شعری))را در سال ۵۱ در مجله فردوسی ارائه کرد. واحد شعر ی حداقل لازم برای حیات شعر می باشد مثل سلول که حداقل لازم برای حیات می باشد. نوری علاء نام شعرک را برای واحد شعری پیشنهاد کرد.به نظر نوری علاءشعر شاعران بزرگ،مجموعه ی منظم و ساختمان یافته ی این شعرک هاست. در سال ۵۲ نام شعر تجسمی یا پلاستیک را برای این نوع شعر برگزید. نوری علاء شعر پلاستیک را شعر دهه پنجاه می داند و آن را شعری معرفی می کند که روشن بودن بیان وپرهیز از ابهام نامفهوم، قدرت بیان و پالودگی زبان را از شعر نیمائی و تصویری بودن زبان و آزاد بودن ذهن خلاق را از شعر نو به ارث برده است.
از شاعران تجسمی می توان از نصیر نصیری،طاهره باره ئی،راحا محمد سینا و فریدون فریاد نام برد.
آرام/_مثل پرنده ای ، از تخم_/سرزد/سرزدو/گیسو/ پریشان کرد / گلی رویاند / مرا خندید / گفت : باز که پنجره را باز کرده ای /و خون سپید شب را می نگری! / گفتم: نه / نه / انسانی را در کوچه منتظرم / تا اب تبرک را / برعبورگاه گامش / بپاشم، / انسانی که زیر نگاه مشوشم / کوچه های نکبت را / با سلام / بگذرد!
“آواز شبانه آواز درد _ نصیر نصیری”
عصمت بخاری
خواجه فخرالدین عصمتالله بن خواجه مسعود عصمت بخارایی در سده نهم هجری در بخارا دیده به جهان گشود. نیاکانش در این شهر شهرت و اعتباری داشتند. پدر وی خواجه مسعود بخارایی، از سخنوران شیرینگفتار روزگار تیموریان بود و عصمت در دامان این خانواده رشد یافت. عصمت تحصیلات علمی خود را در بخارا به پایان رسانید و در بیشتر علوم عصر خود سرآمد بود به طوری که در مجلس درس وی خواص و طالبان علم مانند سراج الدین بساطی سمرقندی، خیالی بخاری، خواجه رستم خوریانی و طاهر ابیوردی حضور داشتند.
از این شاعر فرهیخته اشعار بسیاری در سبکهای گوناگون شعر باقی مانده است اما غزلیاتش پختهتر و دلنشینتر از دیگر اشعار اوست. دیوان اشعار عصمت در حدود هفت هزار و ۵۰۰ بیت است که قصیده، غزل، مقطعات، ترکیببند و رباعیات را شامل می شود. از جمله ویژگیهای این غزلها میتوان به کوتاه بودن آنها اشاره کرد به طوری که بهندرت ممکن است، غزلی از هفت بیت تجاوز کند، از لحاظ مغز و معانی عرفانی به اشعار حافظ و گاهی از جهت روانی و سلامت به اشعار سعدی شباهت دارند و درعینحال، گاهی از نظر دقت خیال و باریکاندیشی ما را به یاد مضمونیابیهای صائب میاندازد و در بعضی از موارد هم لطافت معنی و دقت بیان او شیوه غزلسرایی عاشق اصفهانی را به خاطر میآورد. دولتشاه سمرقندی در «تذکره الشعراء» در خصوص درون مایه و شهرت غزل های عصمت مینویسد: غزلیات عاشقانه و سخنان عارفانه عصمت در دوران شاهرخ تیموری شهرت زیادی یافت. وی در نظم اشعار پیرو امیرخسرو دهلوی بود و مضامین و معانی او را عیناً در اشعار خود نقل میکرد.
حکایت
مرحوم شیخ رجبعلی خیاط در دیداری که با حضرت آیه الله سید محمدهادی میلانی داشت؛ تحول معنوی خودرا چنین بازگو نموده است که:
«در ایام جوانی «حدود ۲۳ سالگی» دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانهای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا میتواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یکبار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذتبخش به خاطر خدا صرف نظر کن.» سپس به خداوند عرضه داشتم:
خدایا! من این گناه را برای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن.»
آنگاه دلیرانه، هم چون حضرت یوسف «علیه السلام» در برابر گناه مقاومت میکند و از آلوده شدن دامن به گناه اجتناب میورزد و به سرعت از دام خطر میگریزد. این کف نفس و پرهیز از گناه، موجب بصیرت و بینایی او می گردد.
دیده برزخی او باز میشود و ان چه راکه دیگران نمیدیدند و نمیشنیدند، می بیند و می شنود. به طوریکه چون از خانه خود بیرون می آید، بعضی از افراد رابه صورت واقعی خود میبیند و برخی اسرار برای او کشف میشود.
غزلی از حمداله احمدی
بگذار وا شود گره از گیس مطلبت
تا روسری نبیند از این پس معذبت
باید به خاکساریِ خود اعتراف کرد
در حدِ من نبود که باشم مُقربت
می خواستم به دین تو ایمان بیاورم
معشوقِ آسمانیِ من چیست مذهبت
با زادنِ تو بوسه رواجی دوباره یافت
حتی خدا خودش نگذشته ست از لبت
ای گیسوی رها شده بر دوش آفتاب
انگشتِ شانه های که کرده مُرتبت!
باور نمی کنم که بگویی دروغ بود
دردت به جانِ من بِخوردهای هر شبت
با دیگران به گرمیِ مشروب خورده ها
با من ، سبوی زمزمه ! خوش نیست مشربت
با این همه به بسترِ رگ های شعر من
تزریق می شود عسل از نیش عقربت
از تو ، شده ست قسمت من لحظه های سرد
خوش بخت آن که هر شبه می سوزد از تبت